نان و خرمای علی ، آمد به پایان این سحر
سفره آرا خود شده ، بر سفره مهمان این سحر

هر سحر بر دوش خود پر کیسه ای از نان تُرد
لیک آورده درون کیسه اش جان این سحر

در خرابه خفته گان دانند بر دوشش چه بود
گو که مولا جان خود آورده پنهان این سحر

چهره پوشی ، بر علی بسیار سختی می نمود
تحفه با روئی گشاده ، داد آسان این سحر

وه ازین بانک مؤذن ، سوزِ مجنون در فراق
چشم لیلی را کند ،، پراشکِ عرفان این سحر

آه انسان ، عشق مرغابی ببین در راهِ دوست
افکند خود را به زیر پای سلطان این سحر

وای اگر بی بی کنارِ یارِ خود در کار بود
جان شیرین خودش می کرد قربان این سحر

گامِ خود آرام دار ، ای مهربان مردِ خدا
ترس دارم زان شود در کوفه طوفان این سحر

کوفه هشیار ، شاهِ دین را سینه ها باید سپر
گر به خود داری تنی مردِ مسلمان این سحر

لحظه های زندگی را بندگی بسیار کرد
امتحانی ویژه دارد فوق انسان این سحر

کاش امشب سرنیاید ، دیده ها هم ننگرد
ماه جایش داده بر خورشید تابان این سحر

زینب و کلثوم دارد بس مصیبتها به پیش
از چه بارد ابرِ غم رگبار باران این سحر

آه ماندم ، این یدالله است در دریای خون
پس چرا مولا شده ، محتاجِ یاران این سحر ؟

منبر و مسجد گواهِ نغمه های شیر مرد
فُزتُ ربِ الکعبه شد ورد سخنران این سحر

نخلهایِ باغ عشق ، مست مناجات تو اند
بی تو نخلستان ،  ندارد حالِ مستان این سحر

توبه گر افراط کردم ، زادهٔ بیت الحرام
مفتخر شد ، بر سرِ ناز تو قرآن این سحر

لحظه های اوجِ دل ، با یار خود کردی چنان
کرده ای تقدیر خود را ترک زندان این سحر

خانه و بتخانه با سوز و نوایت پابجاست
گر نباشی می شود بتخانه ویران این سحر

سجده گاهِ بوتراب ، عطری چه خوش دارد عجب
گوئیا اُمّ ابیها آمده ، تجدید پیمان این سحر

این چه سودائیست ای ،  پروانه ها را هم نفس
زینب و کلثوم گریان و تو خندان این سحر

ماه و افلاک و بشر محوِ تماشای علیست
بس که مولا ، چهره ای دارد ، درخشان این سحر

کی خریدی جام زرین با شرابِ نابِ عشق
یا چه گفتی در سجودِ خود به سبحان این سحر

سجده گاهت شد ، چو گلزارِ برین و باغِ عشق
مسجد کوفه که شد ، ملک سلیمان این سحر

شه پرانت در دو بالین غمت خونین جگر
حضرتی همچون قمر سر در گریبان این سحر

همهمه در شهر پیچید و خبر از ماتم است
جان نثاران گشته از غم سینه عریان این سحر

کاش امشب سر نمی آمد ببیند آسمان
قاتل بدبخت را با چشم گریان این سحر

در عجب ماندم ، خدایا حکمتِ این کار چیست
تا که دیدم ضارب مولا پشیمان این سحر

ابن ملجم تا ابد ، باری زِ نفرین میکشد
چون نمک خورده شکسته او نمکدان این سحر

دست خون آلود شیطان ، ضرب شمشیر شقی
برده جان از جسم عدل و کندِ ایمان این سحر

آتشی سوزنده افتد بعد ازین بر کوفیان
ابن ملجم چون زده ضربت ، به بنیان این سحر

ما همه ماتم نشین از این غمِ حجران تو
برگِ زرینی عطا کن تو به احسان این سحر

آب شور چشمه شیرین می شود از نامِ تو
اشک یوسف افتد ار بر چاه کنعان این سحر


نظرات شما عزیزان:

مهدیه
ساعت14:30---7 تير 1395
شعر بسیار زیبای بود...موفق باشید
پاسخ:سلام ممنون.


mahasa
ساعت13:48---7 تير 1395
چه شعر خوبی!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








دسته بندی : عکس ,  امام علی ,  دلنوشته ,  تصویری ,  شب قدر ,   , 
برچسب ها :